پرنیاوحوریا







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





چقدر زود میگذره

 

از خواب بلند شده بود یا اصلا نخوابیده بود! دست وصورتشو نشست  وبا عجله چند لقمه ای خورد... صدای مادرشو شنید یا نشنید که می گفت: دیرت شده ! دوید یا شاید فکر کرد می دود !..... کوچه ها عوض شده بودند اما می دونست کجا باید بره !....رسید به درب بزرگ مدرسه .ترسید بره تو از ناظم و معلم ومدیر  واهمه داشت که صدایی اومد. اینبار حتما شنیده بود   :  پدر جان با کی کار داری؟....پدرجان !پدرجان! پدرجان !......چقدر زود گذشته بود.....نشست و دیگه هرگز نشنید....... دست در دست مادرش از مدرسه دور شد!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط اکبردرژند در 16:0 | |