از خواب بلند شده بود یا اصلا نخوابیده بود! دست وصورتشو نشست وبا عجله چند لقمه ای خورد... صدای مادرشو شنید یا نشنید که می گفت: دیرت شده ! دوید یا شاید فکر کرد می دود !..... کوچه ها عوض شده بودند اما می دونست کجا باید بره !....رسید به درب بزرگ مدرسه .ترسید بره تو از ناظم و معلم ومدیر واهمه داشت که صدایی اومد. اینبار حتما شنیده بود : پدر جان با کی کار داری؟....پدرجان !پدرجان! پدرجان !......چقدر زود گذشته بود.....نشست و دیگه هرگز نشنید....... دست در دست مادرش از مدرسه دور شد!!!
نظرات شما عزیزان:
|